کد مطلب:246065
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:254
احمد حضرمی می گوید
امام ما، جواد در مسیر بازگشت از سفر حج در منزل زباله توقف كرد.
در آنجا پیرزنی را دید كه در كنار نعش گاوی نشسته و گریه می كند.
امام علت گریه پیرزن را سؤال كرد.
پیرزن گفت: «من پیرزنی ناتوانم. این گاو همه ی دارایی من بوده و اكنون مرده است.»
امام فرمود: «اگر خدا او را زنده كند، تو چه می كنی؟»
پیرزن گفت: «از خدا تشكر می كنم.»
امام ما، جواد در همان جا دو ركعت نماز خواند، دعایی كرد و پایش را به گاو مرده زد.
گاو زنده شد و از جا برخاست.
پیرزن، ذوق زده فریاد كشید: «این مرد عیسی بن مریم است.»
امام ما، جواد فرمود: «چنین مگو. ما فقط بندگانی هستیم كه خداوند گرامی مان داشته است.» [1] .
[ صفحه 109]
[1] مدينةالمعاجز - صفحه ي 534.